من و محمد ( باید تاکید کنم محمد یکی از بهترین بازیگران معروف نشده ایرانه روزی او را خواهید شناخت) در هتلی اقامت داشتیم، آخرای شب در تراس نشسته بودیم و از زندگی و سینما و هنر حرف میزدیم، در لابلای حرفا ایده ساخت این کار شکل گرفت، حتی نمیدانستیم چطور پیش خواهد رفت ولی در گفتگو همه چیز شکل گرفت که شاید جالب توجه باشد و تجربه ای نو برایمان.
محمد از فردی صحبت کرد که معلولیت دارد و به سختی با زندگی اش دست و پنجه نرم میکند، یادمه از روزی تعریف کرد که تعدادی از بچه های محله پول جمع کردن و برای اون معلول اسپیکر بلوتوثی خریدن و اون از دریافت این هدیه خیلی ذوق کرد.
منم دوست داشتم در این کار از عمق تنهایی این چنین افراد بگم، از زلالی و پاکی دلشان.
نکته قابل توجه همین است که شاید نه فقط کاراکتر فیلم، بلکه تمام آدم ها از یک تنهایی عمیق، از یک فراق، از یک از دست دادن رنج میرند، و این رو زمانی به یاد میارن که تنهایی در تراس نشسته باشند و فکر کنند.